جدول جو
جدول جو

معنی پیش ناف - جستجوی لغت در جدول جو

پیش ناف
گوشت اطراف ناف گاو یا گوسفند، عضلات شکم
تصویری از پیش ناف
تصویر پیش ناف
فرهنگ فارسی عمید
پیش ناف
در اصطلاح قصابی، گوشت نواحی ناف گوسفند یا گاو و جز آن، گوشت عضلات شکم در گاو و گوسفند و جز آن: المنقب، پیش ناف اسب، (السامی)
لغت نامه دهخدا
پیش ناف
گوشت پیش ناف. (قصابی) گوشت ناحیه ناف گوسفند گاو و غیره: المنقب پیش ناف است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش داد
تصویر پیش داد
پیش پرداخت، پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود، مساعده، عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود، برای مثال ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیش داد (عسجدی - مجمع الفرس - پیش داد)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش نماز
تصویر پیش نماز
امام جماعت، کسی که نماز بخواند و دیگران به او اقتدا کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه ناک
تصویر پیه ناک
دارای پیه بسیار، پرپیه، پیه دار
فرهنگ فارسی عمید
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی شناس
تصویر پی شناس
آنکه اثر پای را شناسد کسی که رد پای را تواند یافت قائف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بال
تصویر پیش بال
شهیر قادمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پاس
تصویر پیش پاس
معالجه قبلی. توضیح این کلمه بر ساخته فرهنگستان است
فرهنگ لغت هوشیار
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ ناک
تصویر پیچ ناک
پر پیچ پیچ دار خمناک
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سخنش مقدم باشد کسی که در سخن غالب باشد: شبلی آن پیش حرف صاحب حال وان مربع نشین صدر کمال. (طال آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
صندوق مانندی که دکانداران (عطار سقط فروش و غیره) در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویزند جلوخان پیش تخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاد
تصویر پیش زاد
آنکه قبلا زاده شده کسی که پیشتر متولد گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
جامه پیش گشوده فرجی و جامه پیش باز که بیشتر زنان پوشند: در پیش شاخم آمدم از دگمه ها بیاد چون غنچه جلوه داد بر اطراف جویبار. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است پیشتاک، دروازه، پیشگاه آستان صحن خانه، دروازه بلند قصر دروازه عظیم کاخ پادشاهان و امیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش قاب
تصویر پیش قاب
پشقاب، بشقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش تاز
تصویر پیش تاز
پیشرو، طلایه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش خان
تصویر پیش خان
پیش خان، میز درازی که فروشنده کالا پشت آن می ایستد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نماز
تصویر پیش نماز
((نَ))
امام جماعت
فرهنگ فارسی معین
((نَ یا نِ))
اندیشه یا طرحی که کسی مطرح می کند تا دیگران نیک یا بد بودنش را تأیید کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
پیش شرط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش نماز
تصویر پیش نماز
امام جماعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
Prerequisite
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ایوان، فضای نزدیک ایوان
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
предварительное условие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
Voraussetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
передумова
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
warunek wstępny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
先决条件
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
pré-requisito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
prerequisito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیش نیاز
تصویر پیش نیاز
requisito previo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی